داستان به زبان شعر | ... | |
به تبریز یکی مـرد حمال بـود یکی روز می رفت بارش به دوش نظـر کـرد دیدی به بـالای بـام به پایین چنان برده از بام سر گروهی به فریاد بر آن طفل صغیر نظاره گرش دیدهی خـاص و عـام بـزد مـرد حمـال بانـگی که های چنـان طـفل ساکـن شد اندر هـوا بگفتند این مـرد جـادوگـر اسـت هـمه جمـع بـر گـرد حمـال پـیر تبسم نمود آن نکو با ر بر همه عمر فرمان او برده ام هـنر نیست از بهر جانان من تو کـن بندگی خـداوند خـویش شده قبر حمال تبریزیان
[شنبه 1397-05-20] [ 12:29:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|