‍ ‍ ” در محضـــر شهیـــــد “…

همت کیه؟؟ بگید بیاد!

یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها
با عجله خودش را به ما رساند و گفت :
یک نفر از بالا صدا می زند که من
میخواهم بیایم پیش شما.
حاج همت کیست ؟!
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل
رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار
است . گفتیم که شاید کلکی در کار است
و آن ها می خواهند کمین بزنند . وقتی
به محل رسیدیم فریاد زدیم :
اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!
گفت : من حاج همت را می خواهم!
گفتیم : بیا تا ببریمت پیش حاج همت.
با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد .
وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار
هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش
تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچه
ها را دید کمی آرام گرفت . او را پیش
همت بردیم .
پرسید : حاج همت شما هستید؟
همت گفت : بله خودم هستم .
آن مرد کرد پرید جلو و دست همت
را گرفت که ببوسد .
همت دستش را کشید و اجازه نداد .
آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید :
شما ارتشی هستید یا سپاهی؟
همت گفت : ما پاسداریم .
او گفت : من آمده ام پیش شما پناهنده
شوم قبلا اشتباه می‌کردم . رفته بودم
طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی
حالا پشیمانم .
همت گفت :قبلا از ما قهر کرده بودی .
حالا هم که آمدی خوش آمدی .ما با تو
کاری نداریم و به تو امان نامه می‌دهیم.
و بعد همت او را در آغوش کشید و
بوسید و گفت : فعلا شما پیش سایر
برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم
صحبت کنیم.
آن مرد مسلح بود . همت اجازه نداد که
اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال
راحت در میان بچه ها نشست .
شب , همت با او صحبت کرد از وضعیت
ضد انقلاب گفت و سعی کرد تا ماهیت
آنها را برای او فاش کند .
آن مرد گفت : راستش خیلی تبلیغات
میکنند . میگویند که پاسدارها همه را
میکشند همه را سر میبرند خلاصه از
این حرفها .
همت گفت : نه! اصلا این حرفها حقیقت
ندارد . همه ما پاسدار هستیم و صحبت
می کنیم. آن مرد محو صحبت های همت
شده بود . وقتی این جملات را شنید ,
به گریه افتاد .
همت پرسید : برای چه گریه می کنی ؟
گفت : به خاطر این که در گذشته در
مورد شما چه فکرهایی می‌کردم .
همت گفت : دیگر فکرش نکن حالا
که برگشته ای عیب ندارد .
او گفت : من هم می‌خواهم پاسدار شوم.
همت گفت : اشکالی ندارد. پاسدارباش.
اگر اینطوری دوست داری , از همین
لحظه به بعد تو پاسدارباش .
آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی
خوشحال شد . رفتار و برخورد همت
چنان تأثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی
از نیروهای خوب و متعهد شد و در همه
جا حضور فعال داشت . او بعد از مدتی
در عملیات محمد رسول الله (ص)
شرکت کرد و شهید شد . بچه ها به او
لقب ” حر زمان ” داده بودند . پس از
این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون
فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم
کردند. جالب این که آن ها هم در لحظه
ورود , سراغ حاج همت را می گرفتند.

شهیدمحمدابراهیم همت
فرمانده دلها ? ❣

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1396-11-07] [ 08:49:00 ب.ظ ]